جمعه 4 ارديبهشت 1398 ساعت 11:48 |
بازدید : 9676 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
(نظرات )
ای قبر گلی که در میان خار است پیوسته دو چشم باغبان خون بار است هر کس که سوال نام و تاریخش کرد بر گو که علی اکبر بهمنیار است
افسوس گلی ز گلستان رفت یک سرو سهی ز بوستان رفت یک گلشن مهر و حسن اخلاق تاراج به صرصر خزان رفت مانند ستاره ای سحرگاه تابید و ز چشم دوستان رفت در اول عمر ، علی اصغر ناکام چو اکبر جوان رفت
----------------------------------------------
بتا غربت برای من وطن شد
وطن بی روی تو زندان من شد
تو اندر مصر و کنعان خرم و شاد
ز مفتون بردخون بیت الحزن شد
----------------------------------------------
مــــــرا تا دیده بر روی تو باز است تنم چون شمع در سوز و گداز است قدت کـــــــوتاه همچون عمر مفتون ولی زلفت چو امیـــــــدم دراز است
پس از مــرگم تو با یاران دلخواه گـــذر بر تربتم آرید نــــــــــاگاه بگو بــــــــا آن رفیقان رفت مفتون بـــــــــــــه امید دراز عمر کوتاه
به ما ای دوست ننمایی اگر رخ به هجرت جان سپارم ای پریرخ يقين جان آيد اندر جسم مفتون به خاكم گر گشایی برقع از رخ
دلم شد شرحه شرحه از غم يار به چشمم بی رخش خار است گلزار بت مفتون نمی كردی فراموش نه چشم و دل، نه در خواب و نه بيدار
آن كه از هجر يار بی تاب است جاری از ديدگان او آب است حال هجران كشيده كی داند آن كه در عين وصل در خواب است ... ... وصل جانان بود چو آب حیات لیک مفتون وصال کمیاب است
-------------------------------------------------
به خود گفتم اگر آيم سلامت ببينم روي يار سرو قامت
ندانسـتم دگـر باهـم نشسـتن ميسر نيست مفتون تا قيامت
******
همه شب تا سحرازهجر رويت پريشان خاطرم چون جعد مويت
رود مفتون به اين اميد در خواب كه شايد بيند اندر خواب رويت
******
جهان درديده ي من بي مه روت بود تاريك چون ظلمات گيسوت
قـد مفتـون ز بار آرزويت خميده شد بسان تيغ ابروت
******
جهان درچشم من بي روي دلدار نمايد روز روشن را شب تار
شكـر دركام مفتـون حنـظل آيـد بهار او خزان وگل بود خار
******
نه چشم از ديدن رويت شود سير نه دل آزاد ازآن زلف چو زنجير
نه مفتون را ز وصل تو اميدي ندانم عاقبت سازم چو تدبير
******
به هرعضوي كه زخم تيغ و تيراست زمردن يابه مرهم ناگزيراست
دل مفتون زتير غمزه ي دوست نه مردن هست نه مرهم پذير است
******
قدم خم گشته هم چون ابروي دوست پريشان خاطرم چون گيسوي تو
بپرس احوال مفتون از دهانت سيه روزم چو خال هندوي تو
******
كنم تا كي به عشقت بردباري دهم دل را به وصل اميدواري